بی خوابی

باید اعتراف کنم، بچه داری و مراقبت از یه نوزاد خیلی  کار سخت و وقت گیری ه، اینکه مسول تغذیه و نظافت یه موجود ظعیف و بی پناه تو هستی، و باید حسابی ازش مراقبت کنی، شبها باید چند بار بیدار بشی و پروسه ی 30 دقیقه ای شیر دادن و و 20 دقیقه ای باد گلو گیری رو اجرا کنی و تا باز چشمت گرم میشه، صدای دلبندت رو بشنوی که شیر احتیاج داره، 

همه ی اینا شیرین ه و در عین حال، نظم زندگی رو به شدت به هم میریزه، اینجوری میشه که هر وقت اون خوابه تو هم باید بخوابی که توان نگهداری ازش رو پیدا کنی،

چند روز مدیریت اوضاع برا اسونتر شده، مامانم یه کمک جدی و 24 ساعته اس، که حتی لحظه ای تنهام نمیذاره، گاهی بعد شیر دادن، باد گلوی پسری رو اون میگیره تا من بتونم نیم ساعت بیشتر بخوابم، شکرت که هست، شکرت که این همه مهربونه،

پسرم 7 ابان متولد شد، صبح که اخرین پست رو گذاشتم رفتم دسشویی و دیدم، خونریزی دارم، بقیه بیدار شدن، و من توی راه بیمارستان، درد داشتم، پروسه ی زایمان شروع شده بود، درد ها خفیف بود اما منظم و هر 30 دقیق یه بار میومد و میرفت،

ساعت 5 صبح بیمارستان بودیم، پرستار ها و ماماها کارهای وصل انژیوکت و ... رو انجام دادن، اجازه دادن، علی بیاد پیشم، من دراز کشیده بودم، و از پنجره روبرو طلوع افتاب رو نگاه میکردم، اسمون سرخ و قشنگ، و خورشید بالا میومد، کم کم بارون هم شروع شد، و پسرم، به لحظه ی ورودش به این دنیا نزدیک میشد،

علی ازم چند تا عکس گرفت، فیلم گرفت و کلی خندیدیم،

حدود ساعت 8 و نیم دکترم اومد و رفتیم اتاق عمل، قسمتی از راه رو باید پیاده میرفتم! از اتاق عمل ترسیده بودم، دکتر یهوشی ازم پرسید، اسپاینال یا بیهوشی، گفتم نمیدونم، از دکتر زنانم بپرسید که اونم گفت اسپاینال، بیشتر ترسیدم، امپول به نخاع تزریق شد و من بی حس شدم، همه چیز خیلی سریع انجام میشد، دکتر بیهوشی بالای سرم بود و باهام حرف میزد، من خیلی شوکه بودم، شنیدم که دکترم به دستیارش گفت، وای بند ناف رو ببین، 3 دور دور گردن بچه اس!!! خدا خیلی رحم کرده، من داشتم دعا میکردم، پسرم متولد شد ، صدای گریه اش تو اتاق پیچیده بود، دوست داشتم زودتر ببینمش، بهم گفتن داره تمیز میشه الان میارنش، همچنان گریه میکرد، وقتی اوردنش و چسبوندنش به صورتم یهو ساکت و اروم شد، همه کلی ذوق میکردن، من فقط داشتم گریه میکردم، همه چیز عین فیلم بود، باورنکردنی، پرستار بهم گفت، پسر رو باید ببریم، داره سردش میشه، مدتی بخیه کاری ها طول کشید......

بقیه اش رو بعدا میگم پسرم بیدار شد،

نظرات 8 + ارسال نظر
هم راز شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:50 ب.ظ http://yek-nafar-dar-hamin-nazdikiha.blogsky.com

وای چقدر جالب.....چقدر هیجان انگیز....
تولدش مبارک....ان شاالله که فرزند صالحی باشه براتون.

ممنونم عزیززززم

هم راز شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:54 ب.ظ

پست های اخیرتون رو چندتاییش رو.خوندم...اشک جمع شد توچشام ....خیلی خوب حال و هواتون رو توصیف کرده بودین...خیلی جالب بود این حس و حالتون....خداروشکر پسر آبان ماهی تون صحیح و سالم الان کنارتونه....الحمدالله....

ممنونم دوست عزیزم،

جودی شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:38 ب.ظ

وای شادی جووونم.عزیززززززم.چقدر قشنگ نوشتی و توصیف کردی.خداروشکر که بخیر گذشته هم خودت و هم نی نی سالم و سلامت هستید.خدا مامان عزیزت رو برات حفظ کنه الهی همیشه سالم و سلامت باشه.
بوووووووووووس واسه نی نی جوووون و شادی عزیززززم.

جودی ناز من، مرسی عزیزدلللللم
ایشالا خدا پدر و مادر تو رو هم برات صحیح و سالم حفظ کنه عزیزززم

شراره شنبه 16 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 04:27 ب.ظ

الهی.
ای جانم قربون این جوجه کوچولوی خوشقدم بشم من که وقت تولدش بارون میباریده
شادی مرسی که پست گذاشتی.تولد شیرین پسرت روهزاران بارتبریک میگم.ایشالله قدمش خیرباشه وزیرسایه پدرومادرش بزرگ بشه.بعدیکماه دیگه کم کم اوضاع عادی میشه وتوهم همه چی میاد دستت ومدیریت برات راحتترمیشه

شراره جونم، عزیزم، مرسی دوست عزیزم، همشهری جونم
ایشالا گل دخترای ناز تو هم در پناه خدا و سایه پدر و مادر به بهترین جاها برسن
الهی امین

mahdiyemaah یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:41 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

الهی مبارک باشه عزیزم.امروز دهمین روزشه.به سلامتی
دلم میخواد بیشتر باهات حرف بزنم.چی شد چرا سزارین شدی؟
الان خوبی!؟
مراقب باش یبوست نشی.ولی اگر شدی حتما با مشورت پزشکت شیاف انتی همورویید مصرف کن وگرنه حسابی زخمی میشی و کارت به عمل میکشه....اتفاقیکه نزدیک بود برای من بی افته.
بدون دغدغه از دم کرده ثنا و گل محمدی بخور.هروقت حس کردی شکمت کار نمیکنه یه فنجون بخور.ضرری نداره
اسمشو چی.گذاشتین؟
راستی من الان عضو یه گروه رژیمی هستم.اگر خواستی عضوت کنم خبرم کن.
راستی برای افزایش شیرت نیاز نیست بیش از حد بخوری.قرص شیر افزا بخور توی بیمارستان به ما گفتن کاملا بی ضرره.خدایی شیرم سر میره وقتی یه دونه میخورم ازش.

مهرسا دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 04:47 ب.ظ

سلام و سپاس خدا که در سلامتید شما و بچه تون.
روز کوروش به دنیا آمد،
الهی که بنام بشه و باعث افتخارتون.
این تنبلی و کم حرکتیش برای پیچیدن بندناف بود و
حیفم اومد نگم از تنبلی طفلک نبود.
میگن هرچی سنگینتر میشی برای غلت خوردن در
خواب باید بشینی بعد برگردی
به یه طرف دیگه که ناف نپیچه دور گردنش.
خدارو شکر که بخیر گذشت.
درباره رژیم لازم نیست.حق بچه از بین میره و
مطمئن باش اگه پرخوری نکنی و تحرکت خوب باشه
بعد از دوره دوساله شیرخوررن اضافع وزنت برمیگرده
به قبل یه کمی بیشتر هم پر و تپل باشی بهترجون داشته
باشی دنبال بچه و زحمتهاش و لباس به تن زار نزنه...

سلام و خیلی ممنونم برای محبتتون
متاسفانه خیلی بی اشتهام و کم شیر، بقیه فکر میکنن رژیم دارم و نمیخورم، ولی واقعا بی اشتهام و هیچی برام خوشمزه نیست!!!!
اره متاسفانه بند ناف خیلی وضعیت بدی داشته و خدا بهمون رحم کرد

جودی پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:57 ب.ظ

سلام شادی جونم.چطوری؟ نی نی چطوره؟ حسابی تمام وقتت رو گرفته هاا. یه بوووووووس واسه نی نیییی.

اره والا جودی، تازه دارم عادت میکنم
خودت خوبی عزیزم؟!

آذرمیدخت جمعه 27 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 02:36 ق.ظ http://azarmedokht.blogsky.com

چقدر یاد روز زایمان خودم افتادم. همه چی دوباره اومد جلوی چشمم. خدارو شکر که هر دو سالم و سلامت در کنار همید

ممنونم عزیزم، شما هم شاد و سلامت باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد