20 هفته تمام

برای ثبت تاریخ

امروز بعد ناهار روی کاناپه نشسته بودم و نی نی گویا با پاهاش داشت به دلم ضربه میزد، احساس کردم شکمم داره تکون میخوره، پیرهنم رو بالا زدم و دیدیم با هر ضربه سمت راست دلم بالا میاد و برمیگرده، به همسری نشونش دادم اونم دید و بعدش من از شوق زدم زیر گریه

خدایا فقط سلامتیش رو میخوام


دوشنبه با پرواز 5،45 صبح اومدم سنندج

پاهای خوشگل تو

اخرین سونوی 6 ماه اول رو ،روز چهارشنبه، 20 خرداد رفتم، در 19 هفته تمام، با خواهری و پسر عشقش، رفتیم پیش دکتر نجابت، که اشنای شوهر خواهرم میشه، کمی منتظر شدیم تا صدامون کردن، روی تخت دراز کشیدم و دکتر که خیلی پر حوصله اس، سونو رو شروع کرد، هانی هم اجازه گرفت که میتونه سونو رو ببینه و من اجازه دادم، خواهری هم اومد، چشمم به مونیتور بود، ولی چیز زیادی نمیدیدم، 

هانی شیرین زبونی میکرد و یهو دکتر به خواهرم گفت چقدر خدا بهت هدیه ی گلی داده، درست مثل این اقا پسر که داره بازی میکنه، بهش گفتم پس پسره؟! گفت بله که پسره، بهم گفت دستش رو دیدی؟! گفتم نه! مونیتور رو برگردوند و دست خوشگلش رو به وضوح دیدم، چهار انگشتش جمع بود و انگشت شستش بالا بود، کلی تو دلم بهش خندیدم، الهی قربونت بشم مامانی، بعد دکتر رفت رو پاهاش ، وای عین بچه ی واقعی، زاویه ی تصویر از باسنش بود، انگار جوری خوابیده بود که باسنش به سمت ما بود و دوتا پاهاش بالا تو هوا، گاهی پاهاشو که توی شکمش جمع کرده بود، به بالا باز میکرد، این صحنه تو ذهنم حک شده و همش فداش میشم، دکتر بهم آلتش رو نشون داد و گفت ببین یه گل پسره، خدایااااا، تصویر خیلی واضح بود، خیلی عزیز بود نی نی، صورت گلش رو هم چند ثانیه دیدم، تو دلم گفتم این که علی بود، علی کوچولوی من بود، الهی قربونتون بشم که دو تا شدید، نفس های من

خدارو شکر پسرم 331 گرم شده بود، عزیز ناز من، خوشگل مامانی، نفس من. دور سر و استخوان رانش هم کلی از دفعه قبل بزرگتررر شده بود، قلبشم 150 تا میزد.

هانی  و خواهری میگفتن، دهنش رو باز و بسته میکرده، اما من ندیدم!!!! 

عشق مامانی تووووو، جوجوی مامانی


خونه ی پدری

خونه ی پدری خیلی خوبه

خونه ی پدری با وجود مامان و بابا و تواهر برادرم ، بهشت رو زمین ه،

حالا من 9 روزه که اینجام

با یه نینی توی دلم

با لباسهای رنگی حاملگی دست دوز مامانم

من اینجام، با نون های داغ و خوشمزه ی بابا که سر هر سفره ی صبحونه، ادم رو به وجد میاره

با محبت بی دریغشون

الهی شکرت

18 هفته و 6 روز شد

کاش یه مونیتور داشتم

کاش یه مونیتور داشتم که هر لحظه نی نی رو توش  میدیدم، خیلی حرکاتش برام واضح شده، ماهی کوچولوی مامان، مثل یه ماهی تو دلم وول میخوره، 


گاهی براش میخونم، کیه کیه در میزنه، من دلم میلرزه، 

چشمام رو میبندم و رو ضربه های بند انگشتیش تمرکز میکنم، براش صلوات میفرستم و گاهی بهش میگم، یکی دیگه مامان، فقط یه دونه دیگه، و گاهی جوابم رو میده و  فرشته کوچولوی من بازم ضربه میزنه،

ضربه هاش خیلی ناز و ظریفه، 

دوستت دارم، عشقم، نفسم، جونم


وای خدا من چقدر خوشبختم،

خواهش میکنم ازش محافظت کن، خدایا سالم به اغوشم بیارش، خدایا با تک تک سلول هام ازت درخواست میکنم، مهربانترین:)))


پسر من:)

دیروز قرار بود بریم سونو گرافی، همسری تا ساعت 6 سر کلاس بود، منم ساعت 4.5 عصر، به سونوگرافی زنگ زدم تا مطمین شم معطل نمیشم و سر ساعت کارم انجام میشه، که در کمال ناباوری گفت، امروز خیلی سرمون شلوغه و نیا!!!! گفتم پس کی بیام گفت دو روز دیگه!! هرچی گفتم لااقل فردا نمیشه!؟ گفت نه!! خلاصه کلی حالم گرفته شد.

همسر که اومد بهش موضوع گفتم، اونم گفت یعنی چی?همش دارن مارو معطل میکنن و از چهارشنبه تا الان هی میگه یه روز دیگه، خوب ما که نوبت داشتیم! خلاصه باز خودش زنگ زد و خانوم منشی فرمودن فردا 8 صبح اینجا باشید!!!حالا  من هر چی گفتم فردا نمیشه! بهم گفت ، نه اصلا!!!!!! ولی به همسرم گفت میشه، جلل خالق

حالا بگذریم

امروز از 5 صبح همش بیدار میشدم و میترسیدم دیر بشه، صدقه گذاشتم ، وضو گرفتم و اماده شدیم بریم،  وقتی رسیدیم ، دیدیم یا خدا 8 نفر قبل من پشت در بسته ایستادن، خلاصه در باز شد و رفتیم تو و شکر خدا نفر 4 ام نوبتم شد، 

کلا این اقای دکتر خیلی بی احساس تشریف داره، یه مونیتور مسخره هم داره که توش نور میوفته و عملا نمیتونی درست بچه ی ماهت رو ببینی، همسرم با من اومد تو، هی به دکتر میگفتم ، اقای دکتر همه چیز خوبه، فقط میگفت بله! گفتم جنسیتش معلومه، میگفت باشه میگم! دیگه کفرم در اومده بود،

 انگار لال ه، مگه من چندبار حامله میشه، چند بار این روزا رو تجربه میکنم، خوب انگار اگه برای ادم یکم توضیح بده، دچار ایست قلبی میشه،

 لعنت به هر چی شهرستان ه، واقعا همه چیزشون با تهران فرق داره، سونوی اول رو تهران رفتم، بچه یه نقطه بود ولی همون رو برام 100 بار توضیح داد، کلی مهربون بود، درک میکرد چقدر مشتاق هستم، تازه این سونو بهترین و مجهزترین سونوی این شهره،


خلاصه بگذریم، برای بار دوم پرسیدم، جنسیتش چیه، دهن مبارک رو باز نمود و گفت پسره، عزیز دل مامان، به خونه ی ما خوش اومدی، تمام ریپورت ها نرمال بود، و شکر خدا، رشد نی نی حتی بیشتر  هم بود، چون سنش با توجه به وزنش 17 هفته و1 روز تخمین خورده بود، در حالی که من 16 هفته و 4 روزم هست، و این خیلی خوبه

ضربان قلبش 146 بود، و شکر خدا همه چیز خوب بود

خدایا سجده شکرم رو به کجا اوردم، و نمیدونم چطور ازت تشکر کنم که عزیزم رو تا این لحظه سالم رشد و نمو دادی، دوستت دارم خدا، بازم همراهمون باش