من خوشبختم الهی شکر

من خوشبختم، درست وقتی که دارم برای  خودم شیر گرم میکنم وتصویر خودم رو تو   در شیشه ای یکی از کابیت ها میبینم، و  عاشق شکم برجسته ام میشم  و دلم میخواد کارم رو طول بدم و هی خودم رو نگاه کنم و لذت ببرم

من خوشبختم درست وقتی که کنارت میشم و ازت میخوام نی نی رو ناز کنی

من  خوشبختم درست وقتی که بعد شام منتظرم میمونی تا  تند تند اشپزخونه رو مرتب کنم و بیام تا باهم سریال مورد علاقه مون  که breaking bad هست رو ببینیم.

من خوشبختم، درست وقتی که زیر دوش ایستادم و میبینم شکم برامده ام داره تکون میخوره، 

من خوشبختم  درست وقتی که دارم  جلوی ایینه مسواک میزنم و ذوق میکنم که هنوز در 6 ماهگی خوشگلم و دوستداشتنی.

من  خوشبختم، خیلی زیاد خوشبختم، 

میتونم شکرت کنم؟!!!! فکر نکنم!!!!!


من و هوس هام

اینقدر چند روز هوس پیتزا داشتم که خدا میدونست، اصلا هم دلم نمیخواست پیتزاهای بی کیفیت و کثیف بیرون رو بخورم،خلاصه تصمیم گرفتم خودم یه پیتزای پرملات درست کنم، قرار بود پریروز این کار رو انجام بدم اما قارچ و فلفل دلمه نداشتم، دیروز علی جونم برام خریدشون، منم یه خمیر پر سبوس و عالی درست کردم، و یه مایه ی خوشمزه از گوشت چرخکرده و ذرت و قارچ و فلفل دلمه، با پنیر فراووون، باید بگم از تمام پیتزاهایی که تا الان پخته بودم، عالی تر و باحالتر شد، چقدررر به من پسری  هم چسبید، دو ، سه برش ازش خوردم، و بقیه اش رو گذاشتم یخچال تا امروز و فردا بخورمش و حال کنم

خدایا شکرت برای این لذت های کوچیک اما  دلچسب زندگی،

پسرم دیروز خیلی شیطون شده بود و حسابی تکون میخورد، فکر کنم پیتزا بهش ساخته بود ، قربونش بشم من.

امروز با ساکت و ارومه، جیگر طلای من


پسرم برات مینویسم تا ثبت شه، توافق هسته ای ایران  بعد از 12 سال مذاکره،  امروز به نتیجه رسید، در حالی که تو دل مامانی هستی، پسر خوش قدم من:) دوستت دارم

فردا 24 هفته  میشه  که تو با منی، 6 ماه تمام، دوستت دارم

نامه ای به پسرم(1)

عزیزدلم سلام

پسرم خیلی دوست دارم بدونم چه شکلی هستی، بیشتر شبیه منی یا شبیه بابایی، یا شاید تلفیقی از هردومون، شایدم اصلا شکل ما نباشی و از اجدادت، مثل پدربزرگها و مادربزرگ ها ژن های خفته رو به ارث برده باشی، شاید مثل اقوام پدری من، چشم رنگی و بور باشی، شاید اندامت مثل خاندان بابایی باشه، شایدم مثل خانواده ی ما تپلی باشی، خلاصه نمیدونم، فقط میدونم خیلی عزیزی، خیلی دوستداشتنی هستی و خوردنی، میدونم که عشق من هستی،

پسرم نازم، الان که خونه آروم و بابایی تو خواب ناز ، یهو دلم خواست برات نامه بنویسم، دلم خواست کلی باهات حرف بزنم، پسر گلم دلم خواست بهت بگم، هر شکلی که باشی مهم نیست، مهم اینه که درونت رو چجوری تربیت کنی، دلم خواست بهت بگم پسرم، همه ی تلاشم رو میکنم که درستکار و خیرخواه بارت بیارم،  دلم خواست سیرتت همیشه باعث زیبایی و عزتت باشه، 

پسرم دلم خواست بهت بگم، سعی کن همیشه راه درست رو انتخاب کنی، همیشه راه درست ارامش میاره و عزت، پسرم، اروم جونم، دلم میخواد قد کشیدنت رو ببینم، ببینم که مفید میشی، ببینم که راه درست رو میری و باعث سرافرازیم باشی،

دوستت دارم  و کلی حرف برای زدن، اما دوست دارم، گاه به گاه برات نامه بنویسم، دلم میخواد برات از هر چی تو دلم میگذره بگم،


عاشقتم

از طرف مامانت

من و دنیای ناز دوتاییمون

هرروز باهات حرف میزنم، برات شعر میخونه، برات قران میخونم، من عاشقتم مامان


گل پونه، نعنا پونه، خدای من مهربونه، به من یه بچه ای داده، گل داده، غنچه ای داده

چقدر این شعر رو دوست دارم و هرروز برات میخونمش،

پسر نازم، دردونه ی من، چراغ خونه ی من، عاشقتم، عاشق،  

تو شب قدر، سرنوشت تو هم نوشته شده، دردونه ی مامان، به دنیای زمینی ما خوش اومدی، عزیز تازه از بهشت اومده، به وجود من خوش اومدی، خوشحالم که مادرت هستم، خوشحااااالم، خوشحالم که هستی، خوشحالم که شاهد ضربه هات هستم، دوستت دارم

مامانی عاشقتم، وقتی که بعد نماز صبح، در بالکن رو باز میکنم تا همهمه ی پرنده ها رو با هم گوش بدیم، بهت میگم پسرم پرنده ها دارن حمد خدای بزرگ رو میگن، و واقعا حس میکنم تو میشنوی و به حرفام داری گوش میدی

پسر نازم، عزیزم، اروم جونم، مامان عاشقته


از خدا خواستم مادر خوبی برات باشم، ازش خواستم بتونم خوب تربیتت کنم، عاشقتم، عزیزه دلبندم

تولد عزیزترینم

دیروز ساعت 10 از خوااب بیدار شدم و میدونستم که کلی کار دارم، دست و روم رو شستم و مشغول کارام شدم،

اول کیک رو درست کردم و گذاشتم تو فر و بعد گردو و پیاز رو ریختم تو  غذاساز تا فسنجونو بار بذارم، برنج شستم و تمام کارهای مربوط به افطار تولد رو انجام دادم، شکر خدا چون روز قبلش کل خونه جارو شده بود و مرتب بود، کاری تو خونه نداشتم،

کیک که پخت تو ظرف مورد نظر گذاشتم و باز برای اینکه مخفی بمونه تو فر قایمش کردم، دیگه خیالم راحت شده بود، رفتم دوش گرفتم و خودم رو برای همسر جیگر کردم،

علی زار و نزار و بیحال اومد خونه، هوا به شدت گرم شده و روزه داری هم بهش اضافه شده، دیگه اون رفت بخوابه، منم رفتم باشگاه

قرار بود بعد باشگاه برم و کادو رو خرید کنم، رفتم یه عطر خریدم، البته 55 تومنی کم داشتم که مجبور شدم، کارت همسر رو ببرم و ازش 55 تومن رو بردارم،روز قبلش گفتم میخوام برای نی نی چیزی بخرم، ولی نگفتم میخوام تنهایی برم خرید،

خلاصه خریدم انجام شد ولی گویا از اینکه از کارتش پول کشیده بودم، همه چیزو فهمیده بود، هه هه 

خلاصه دم دمای افطار، عشقم رفت شیر و میوه برامون بخره، منم سریع میز رو چیدم، شمع روشن کردم، سوپ و غذا رو کشیدم و سبزی شستم و سالاد درست کردم، کیک و کادو رو هم روی میز گذاشتم،

همسر که برگشت، کلی صورت ییحالش، شاد و خندون شد، الهی دورت بگردم، نفسسسسسسسم

صورت ماهشو بوسیدم و گفتم فقط امشب برای سلامتی پسرمون دعا کن عشقم، و با هم افطار کردیم، منم ناهار نخورده بودم، و حسابی گشنه بودم


دیگه اینقدرررر خسته شده بود، که بیشترش برای خرید تو گرما بود، نتونستم کوه ظرفهای افطاری رو بشورم و گذاشته بودمشون برای امروز صبح، که وقتی صبح بیدار شدم، دیدم، همشون شسته و پاکیزه تو ابچکونن!!!! الهی دورت بگردم که اون همه ظرف رو سحر شسته بودی. علی عزیززم

الان بهش زنگ زدم و کلی ازش تشکر کردم، بوس بوس بوس