تولد تو

یه ساعت دیگه میرم بیمارستان

عزیزم قراره از دل مامان ، بیای بغل مامانی، الهی این سفر اسون و سلامت انجام بشه و تو اغوشم بوسه بارونت کنم.

پسرم الان چند تا تکون ظریف خوردی، چقدر دلم برای تو دلی بودنت تنگ میشه، 

همه ی خونه الان خوابن، من اما امشب از شوق دیدنت خوب نخوابیدم، الان میرم که غسل صبر و نشاط کنم و از خدا بخوام سلامت به اغوشم بیای

دوربینم اماده اس، از شکمم در حالی که تو رو توش دارم عکس و فیلم میگیرم،

به امید دیدارت



برام دعا کنید

نظرات 8 + ارسال نظر
مهرسا پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 04:27 ق.ظ

سلام و پیشاپیش تبریک فراوان
خدا به همراهت زن سرزمین من نصف شبی دلم شاد شد
ایشالله باآسونی و خیر کامل و درپناه خدا باشی خودت و
نی نی و خوب تربیتش کنی بشه جوان گل مملکت ما.
الهی آمین

ممنونم، خدایا شکرت که دوستانم برام دعاهای خیر کرون، الهی خودشونم شاد و خوشبخت باشن

لی لی یت پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:57 ق.ظ http://liliyt.blogsky.com

درود و نور و عشق بر تو بانو...
میدونم وقتی اینها رو مینویسم توی راه بیمارستانی و وقتی به امید خداوندم صحیح و سالم پسرک ناز و دوست داشتنیت رو به دنیا بیاری تا هفته ها نمیتونی سراغ وبلاگت بیایی ... ولی با اینکه نیم ساعته باهات آشنا شدم ، از صمیم قلبم برات دعا میکنم زانوی خیر زمین بگذاری و پسرکت رو به شیرینی در آغوش بکشی ...
تقریبا ٢٧ سال پیش هم من چنین لحظاتی رو تجربه کردم ... و امروز آخرین روز خدمت سربازی پسرک منه ...
شاید دو سال پیش برای من و پدرش دیدن این روز بیشتر مثه رویا بود ولی بالاخره گذشت ... برای تو و علی هم همینطور میگذره و تا چشم بر هم بزنین اون رو توی رخت سربازی میبینین !
پسرم منتظره که کارت پایان خدمتش رو بگیره و بعد از اون پاسپورتش رو و به برادرش ملحق بشه ، جایی که اقیانوسها بینمون فاصله میندازند و اونوقت من و همسرم میشیم مثل سی و دو سال پیش ، مثل روزی که ازدواج کردیم - تنها - ولی این تنهایی یه فرق اساسی داره : قلبت جای دیگه ای خارج از بدنت می تپه ...

اینها رو گفتم که بدونی این روزها کوتاه و زود گذرند ، قدرشون رو بدون و پسرت رو محکم در آغوش بکش عزیزکم ... خدا پشت و پناهت

وای چه کامنت شیرینی،
از تصور سربازی رفتن پسرم تو دلم قند اب شد، الهی خدا پسرای شما رو هم حفظ کنه براتون
مرسی که این کامنت پر انرژی رو برام گذاشتید

جودی پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:59 ق.ظ

الهی سالم و سلامت بیاد تو آغوشت.زودتر منتظرم بیای و بنویسی.... چقدر هیجان دارم.واااای شادی عزیزززززم الهی زایمان راحتی داشته باشی

mahdiyemaah پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 05:32 ب.ظ http://mahdiyemaahejadid.blogsky.com

وااای عزیزم الهی به سلامتی و دل خوش زایمان کنی...احتمالا تا الان زایمان کرده باشی.دعا کن برام.برات دعا میکنم

برا همه دعا کردم، خیلی

شراره پنج‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:39 ب.ظ

ای جان دلم پس بالاخره تشریف فرماشدن.الهی که قدمش خیرباشه.شدیدا منتظردیدن روی ماهش هستم
دعامیکنم که زایمان راحتی داشته باشی عزیزم

وای مرسی که برام دعا کردید

جودی جمعه 8 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:48 ق.ظ

شادی عزیزم یعنی الان در چه حالی؟ امروز همش تو فکرت بودم.الهی هردوتون سالم و سلامت باشید.منتظرم....

مرسی که به یادم بودید

شراره جمعه 8 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:53 ب.ظ

بیابنویس دیگه.همش توفکرتم شادی

جودی شنبه 9 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 04:34 ب.ظ

شادی جونم کجایی؟ نگرانم.قلبم تند تند میزنه.الهی سالم و سلامت باشید هردوتون.

ببخشید جودی جانم، خیلی درگیر بودم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد